خیابان جزیره
گُل را توگُل گفتی
وگل،
گل شد...
ورنه
گل نباتی بیش نبود،
روئیده بر کناره ی جاده ی قول و قرارها
مشتاق نورُ
رزقُ روزیِ خویش!
رسالت
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
شب و روزم بسمه
همه اینو می دونن
که بارون
همه چیز و کسمه
آدمی و بختشه
حالا دیگه وقتشه
که جوجه ها را بشمارم
چی دارم چی ندارم
بقاله برادرم
می رسونه به سرم
آخر پاییزه
حسابا لبریزه
یک و دو ! هوشم پرید
یه سیاه و یه سفید
جا جا جا
شکر خدا
شب و روزم بسمه