خیابان جزیره
اعتراف
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم
زندگی چیست؟!
پس این ها همه اسمش زندگی است...
دلتنگی ها،
دل خوشی ها،
ثانیه ها،
دقیقه ها،
حتی اگر تعدادشان،به دوبرابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد!
ما زنده ایم،چون بیداریم!
ما زنده ایم، چون میخوابیم!
ورستگارُ سعادتمندیم،
زیرا هنوز برگستره ی وسیعِ ویرانه ی وجودمان،
پانشینی برای گنجشکِ عشق باقی گذاشتیم!
خوش بختیم،زیرا هنوز صبح هامان،
آذینِ ملکوتیِ بانگِ خروس ها وُ پارسِ سگ هاست!
.
.
.
.
.
دوست داشتن،خالِ بالِ روح ماست!
مارا با دوست داشتن،
از خانه ی خدا به زمین فرستادند!