سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
استمرار عبرت اندوزی به بینش می انجامد و خودداری (از زشتیها) را نتیجه می دهد . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 16

اعتراف

من زندگی را دوست دارم

ولی از زندگی دوباره می ترسم!


دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!

قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!


عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!


کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!


سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم


زندگی چیست؟!

پس این ها همه اسمش زندگی است...
دلتنگی ها،
دل خوشی ها،
ثانیه ها،
دقیقه ها،
حتی اگر تعدادشان،به دوبرابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد!
ما زنده ایم،چون بیداریم!
ما زنده ایم، چون میخوابیم!
ورستگارُ سعادتمندیم،
زیرا هنوز برگستره ی وسیعِ ویرانه ی وجودمان،
پانشینی برای گنجشکِ عشق باقی گذاشتیم!
خوش بختیم،زیرا هنوز صبح هامان،
آذینِ ملکوتیِ بانگِ خروس ها وُ پارسِ سگ هاست!
.
.
.
.
.
دوست داشتن،خالِ بالِ روح ماست!
مارا با دوست داشتن،
از خانه ی خدا به زمین فرستادند!


 نوشته شده توسط سهند در سه شنبه 90/10/6 و ساعت 10:57 صبح | نظرات دیگران()

بازی

ما تماشاچیانی هستیم،

که پشت درهای بسته مانده ایم!

دیر آمدیم!

خیلی دیر...

پس به ناچار

حدس می زنیم،

شرط می بندیم

شک می کنیم...

و آن سوتر

در صحنه

بازی به گونه یی دیگر در جریان است


 نوشته شده توسط سهند در سه شنبه 90/10/6 و ساعت 10:56 صبح | نظرات دیگران()

گُل

گُل را توگُل گفتی

وگل،

گل شد...

ورنه

گل نباتی بیش نبود،

روئیده بر کناره ی جاده ی قول و قرارها

مشتاق نورُ

رزقُ روزیِ خویش!

 


رسالت

و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین

به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی

آن ها را

با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم

 


شب و روزم بسمه

همه اینو می دونن
که بارون
همه چیز و کسمه
آدمی و بختشه
حالا دیگه وقتشه
که جوجه ها را بشمارم
چی دارم چی ندارم
بقاله برادرم
می رسونه به سرم
آخر پاییزه
حسابا لبریزه
یک و دو ! هوشم پرید
یه سیاه و یه سفید
جا جا جا
شکر خدا
شب و روزم بسمه


 نوشته شده توسط سهند در سه شنبه 90/10/6 و ساعت 10:56 صبح | نظرات دیگران()

هوا

برادری کنید بگویید

به چه گناهی مرا از قرن آرام چهارم هجری،

به قرن پُر از تنش بیستم میلادی

تبعید کرده یید؟

به چه گناهی؟

آیا کسی سلامی گفته است

که محکومِ سکوتِ جوابش باشم؟

 

آه! ضرورت های باشکوه انسانی!

زمان طولانی تر ازآن چیزی ست

که ساعت به ما نشان می دهد!

اکنون که نه در دنیای واقعیت

ونه در تخیلات خود هستم،کجایم؟

این تاق تاقِ استخان های انسانی یخ زده است،

که خورشید را به مرور از دست داده!

کسی قادر به بالانگریستن نیست،

وگرنه سرگردانی این همه سیاره های سُرخِ بزرگ،

باید معنایی داشته باشند . . . . .


 نوشته شده توسط سهند در سه شنبه 90/10/6 و ساعت 10:56 صبح | نظرات دیگران()

چشمان من

شب در چشمان من است،

به سیاهی چشم هایم نگاه کن!

روز در چشمان من است،

به سفیدی چشمان من نگاه کن!

شب و روز در چشمان است،

به چشم هایم نگاه کن!

***

پلک اگر فرو بندم

جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!


من حسین ام!


من حسین ام!
پناهی ام!
خودمُ می بینم،
خودمُ می شنُفم،
خودمُ فکر می کُنم...
تا هستم جهان ارثیه بابامه!
***
سلاماش!
همه عشقاش!
همه ی درداش،
تنهایی یاش...
وقتی هم نبودم،مالِ شما!
***
اگه دوس داری با من ببین،
یا بذار باهات ببینم!
با من بگو،
یا بذار باتو بگم!
!***
سلامامونُ
عشقامونُ
دردامونُ
تنهاییامونُ...
ها.....!


 نوشته شده توسط سهند در سه شنبه 90/10/6 و ساعت 10:55 صبح | نظرات دیگران()

به خانه می رفت 

به خانه می رفت

با کیف

و با کلاهی که بر هوا بود

چیزی دزدیدی ؟
-
مادرش پرسید -

دعوا کردی باز؟
-
پدرش گفت -

و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

به دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود

تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود

 


آن لحظه

آن لحظه
که دست های جوانم
در روشنایی روز
گل باران ِ سلامُ تبریکات ِ دوستان ِ نیمه رفیقم می گذشت
دلم
سایه ای بود ایستاده در سرما
که شال کهنه اش را
گره می زد

 


زبانِ گُل ها

پدرم می گوید:کتاب!

ومادرم می گوید:دعا!

ومن خوب می دانم

که زیباترین تعریف خدارا

فقط می توان از زبانِ گُل ها شنید.....

 


 نوشته شده توسط سهند در سه شنبه 90/10/6 و ساعت 10:55 صبح | نظرات دیگران()

ستاره ها


نازی: چه کنم؟ ها؟ چه کنم؟

من:  ما چرا می بینیم؟
ماچرا می فهمیم؟

ما چرا می پرسیم؟

نازی:  مگس هم می بینه
گاو هم می بینه
می بینه که چی بشه؟
نازی: که مگس به جای قند،نشینه رو منقار شونه بسر
گاوبجای گوساله اش،کره خرو لیس نزنه
بز بتونه ازدور بزغاله شو بشناسه
خیلی هم خوبه که ما می بینیم،
         
ورنه خوب! کفشامون لنگه به لنگه می شد
         
اگه ما نمی دیدیم از کجا می فهمیدیم که سفید یعنی چه؟
         
که سیاه یعنی چه؟
         
سرمون تاق،می خورد به در!؟
         
پامون می گرفت به سنگ!
         
از کجامی دونستیم بوته ای که زیرپامون له می شه
         
گل کَلَم یا گل سرخ!؟
         
هندسه تو زندگی،کندوی چشم آدمه
 
من:   درک زیبایی،درکی زیباست.

 


ده دقیقه سکوت...

ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیاکانم

غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها

دوست خوب من

وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد

ما باید مادرانمان را دوست بداریم

وقتی اخم می کنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند

ما باید بدویم دستشان را بگیریم

تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند

ماباید پدرانمان را دوست بداریم

برایشان دمپایی مرغوب بخریم

و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم

پدران

پدران

پدرانمان را

ما باید دوست بداریم

 


 نوشته شده توسط سهند در سه شنبه 90/10/6 و ساعت 10:54 صبح | نظرات دیگران()

طلبکار

ما بدهکاریم،

به کسانی که

صمیمانه زِ ماپرسیدند:

معذرت میخواهم!

چندمِ مُرداد است؟

ونگفتیم...

چون که مرداد

گور عشق گُلِ خون رنگِ دلِ ما بوده است!


اگر نبودیم...


ای وای!
اگر چونان فرشتگان
لذت رنج را
از ما دریغ می داشتی
و توبای بهشت
نقش تیر شکسته و دل خونچکان را
از ما
بر سینه به یادگار نمی گذاشت

ای وای!
اگر راه بهشت
از دل جهنم نمی گذشت
و این کوره راه آتشین
از بهشت
ما را به هر جهنمی که می خواستیم نمی رساند

ای وای!
اگر در هر کلام
کلمه ای گلویمان را نمی خراشید
و بازیگاه کودک خاطرمان
میدان مین خاطره ها نبود

ای وای!
اگر تیغ نبود
و تاج خار
گیسوهامان را
با خون آذین نمی بست

ای وای!
اگر چون مرده ها
مرده بودیم
و همچون آنانی
که نیامدند و نمی آیند و نخواهند آمد
از نعمت هزار مرگ
محروم می شدیم

ای وای!
اگر نبودیم!!!




 نوشته شده توسط سهند در سه شنبه 90/10/6 و ساعت 10:53 صبح | نظرات دیگران()

چشم من و انجیر

دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جوونور کامل کیه؟

واسطه نیار به عزتت خمارم

حوصله هیـــچ کسی رو ندارم

کفر نمیــــگم سوال دارم

یک تریلی محال دارم

تازه داره حالیم می شه چیکارم

میچرخم و میچرخونم سیـــارم

تازه دیدم حرف حسابـــت منم

طلای نـــــــابت منم

تازه دیدم که دل دارم بستمش

راه دیدم نرفته بود رفـــــتمش

جوانه نشکفته را رســــتمش

ویروس که بود حالیش نبود هستمش

جواب زنده بودنم مـــرگ نبود! جون شما بـــود؟

مردن من مردن یک بـــرگ نبود! تو رو به خدا بـــود؟

اون همه افسانه و افسون ولــــــش؟!!

این دل پر خون ولـــــــش؟!!

دلهره گم کردن گدار مارون ولــــــش؟!

تماشای پرنده ها بالای کارون ولــــــش؟!

خیابونا,سوت زدنا,شپ شپ بارون ولـــــش؟!

دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جوونور کامل کیــــــــه؟

گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم

چشم فرستادی برام

تا ببینم

که دیـــــــدم

پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معنــــــاش چیه ؟

کنار این جوی روون نعنــــــاش چیه؟

این همه راز

این همه رمز

این همه سر و اسرار معمـــــاست؟

آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نــه والله!

مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نــه بالله

پریشونت نبــــودم ؟

من

حیرونت نبــــودم؟!

تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمـــه!

اتم تو دنیای خودش حریـــــــــف صد تا رستمه!

گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه!

انجیر میخواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمـــه!

چشمای من آهن انجیر شـــدن!

حلقه ای از حلقه زنجیر شـدن!

عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم

چشم من و انجیر تو بنـــــازم!

دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جوونور کـــــامل کیـــــــه؟


 نوشته شده توسط سهند در سه شنبه 90/10/6 و ساعت 10:52 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 27
بازدید دیروز: 0
مجموع بازدیدها: 38469
آرشیو
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
موسیقی وبلاگ من