سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
بارالها! نگریستن به رخسار تو شوق دیدارت را از تو درخواست می کنم . [فاطمه علیه السلام ـ در دعایش ـ]
 
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 16

به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد 

میزی برای کار 

کاری برای تخت 

تختی برای خواب 

خوابی برای جان 

جانی برای مرگ 

مرگی برای یاد 

یادی برای سنگ 

این بود زندگی؟؟؟ 


 

 

  

 

کودک پیر

عشق را به مدرسه بردند تا کتک بزنند.

تنها دوست عشق در مدرسه ، درس هندسه بود.

از شیمیی فقط زاج سبز به یادش ماند و از فیزیک هرگز هیچ نفهمید.

عشق را به دانشگاه بردند تا کافر شود.

وقتی دکتر شد مادرش مرده بود.

به جای گریه کردن منطق خواند ... نتیجه از صغری ها و کبری ها

درد بی دلیلی شد در دل عشق.

میل به برگشتن داشت.

از هر کوچه ای که می رفت به خانه ی مادریش نرسید.

وقتی فیلسوف شد به سوی هر گلی که رفت آن گل پژمرد.

عشق خدا را می خواست.

واز هر طرف که می رفت به صورت خود بر می خورد.

عشق را در برابر آیینه بردند تا خود را به یاد آورد.

در آیینه ، کودک پیری می گریست.

 

 


حسین پناهی

 

17 مرداد روزی هستش که مرحوم حسیم پناهی رو در دل خاک نهادن

ولی غافل از اینکه اون اوج گرفت به سمت خدااااااااااااااا!

این پست به مناسبت این روز هستش!

بخونید حتما:یک خاطره بسیار قشنگ از ایشون براتون میزارم که آقای اکبر عبدی بازگو کردند!


اکبر عبدی همبازی مرحوم حسین پناهی، می‌گوید:

«یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. حسین از ماشین پیاده شد بدون کاپشن.

گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟!

گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟

گفتم: آره.

گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سرراه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت.

اما من فقط دوستش داشتم

 

 

 


 نوشته شده توسط سهند در سه شنبه 90/10/6 و ساعت 10:48 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 0
مجموع بازدیدها: 38448
آرشیو
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
موسیقی وبلاگ من